1-مقدمه


خودم هم درک نمی کنم....

 دوستان،من توی این وب،داستان احساسم به آرتا رو میگم.

داستان من از اونجایی شروع شد که دوستم اومد خونمون.

تا شب خونمون بود.اون به من اصرار کرد که یه اکانت گوگل بسازم.

خودش هم ساخت.من تا یه مدتی استفاده ی خیلی سالمی از اکانتم داشتم تا اینکه یه پسری منو اد کرد.

پسره خداییش خوشگل بود.اسمش محمد بود.این یه مدت با من چت کرد و مخم رو زد.بیست و یک سالشم بود.

خلاصه،من عاشقش شدم.شمارشو داد بهم و شمارمو گرفت.این اولین دوستی تلفنی من و محمد بود.

ادامه در پست بعدی.

 



نظرات شما عزیزان:

مصطفی
ساعت21:57---20 مرداد 1392
وبلاگ نازی دا ری تو به وبلاگ من امدی و نظردادی تو هم دوباره بیا به وبلاگم و نظر بده و لینک کن و دو باره من هم همین کار را می کنم

مهناز
ساعت14:43---20 مرداد 1392
اخیی تازی تو تنهایی عاشق پنهان کاریتم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت 23:34 توسط Ani| |


Power By: LoxBlog.Com